داستانهاي كوتاه طنز!
بهترينها
kamran

داروخانه

  خانومی وارد داروخانه میشه و به دكتر داروساز میگه كه به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور می‌‌خوای؟ خانومه توضیح میده كه لازمه شوهرش را مسموم كنه. چشم‌های داروسازه چهارتا میشه و میگه: خدا رحم كنه، خانوم من نمی‌تونم به شما سیانور بدم كه برید و شوهرتان را بكُشید! این بر خلاف قواننیه! من مجوز كارم را از دست خواهم داد... هردوی ما را زندانی خواهندكرد و دیگه بدتر از این نمیشه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و رحداقل من به شما سیانور نخواهم داد. بعد از این حرف خانومه دستش رو میبره داخل كیفش و از اون یه عكس میاره بیرون؛ عكسی كه در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام می‌خوردند. داروسازه به عكسه نیگاه میكنه و میگه: خُب، حالا.... چرا به من نگفته بودید كه نسخه دارید؟؟!!

نتیجه‌ی اخلاقی: وقتی به داروخانه می‌روید، اول نسخه‌ی خود را نشان بدهید.

 

ليلي و مجنون

یه روز لیلی و مجنون با هم قرار می زارن. لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد كه انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟ اگر نیمه شب بیای بیرون شهر كنار فلان باغ منم میام تا ببینمت مجنون كه شیفته ی دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست ولی مدتی كه گذشت خوابش برد. نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید از كیسه ای كه به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت توی جیبهای مجنون و رفت.
مجنون وقتی چشم باز كرد خورشید طلوع كرده بود آهی كشید و گفت ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم و افسرده
و پریشون برگشت به شهر. در راه یكی از دوستانش اونو دید و پرسید چرا اینقدر ناراحتی؟ و وقتی جریان را شنید با خوشحالی گفت این كه عالیه آخه نشونه ب اینكه لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره
دلیل اول اینكه خواب بودی و بیدارت نكرده به طور حتم به خودش گفته اون عزیز دل من كه تو خواب نازه چرا بیدارش كنم و دلیل دوم اینكه وقتی بیدار می شی گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشته پس برات گردو گذاشته تا بشكنی و بخوری. مجنون
سری تكان داد و گفت نه اون می خواسته بگه تو عاشق نیستی اگه عاشق بودی كه خوابت نمی برد تو رو چه به عاشقی تو بهتره بری گردو بازی كنی!

 

مرد خجالتي.... 

یه مرد خیلی خجالتی میره توی یه كافه تریا.
چند دقیقه كه میشینه توجهش نسبت به یه دختر خوشگل كه كنار میز بار نشسته بوده جلب میشه. مرد نیم ساعت با خودش كلنجار میره و بالاخره تصمیمشو میگیره و میره سراغ دختر و با خجالت و آروم بهش میگه: ممم... میتونم كنار شما بشینم و یه گپی با همدیگه بزنیم؟
یهو دختر داد میزنه: چی؟! من هرگز امشب با تو نمی خوابم!
همهء مردم برمیگردن و چپ چپ به مرد نگاه می كنن.
مرد سرخ میشه و سرشو میندازه پایین و با شرمندگی میره میشینه سر جاش.
بعد از چند دقیقه دختر میره كنار مرد میشینه و با لبخند میگه: من معذرت میخوام. متاسفم كه تو رو خجالت زده كردم. راستش من فارغ التحصیل روانپزشكی هستم و دارم روی عكس العمل مردم در شرایط خجالت آور تحقیق می كنم.
یهو مرد داد میزنه: چی؟! منظورت چیه كه 200 دلار برای یه شب می گیری؟

نابينا و ماه

نابينا به ماه گفت: دوستت دارم .

 ماه گفت: چه طوري؟ تو که نمي بيني .
نابينا گفت: چون نمي بينمت دوستت دارم .
 ماه گفت: چرا؟
 نابينا گفت: اگر مي ديدمت عاشق زيباييت مي شدم ولي حالا که نمي بينمت عاشق خودت هستم

 

فلسفه و صندلي

یک روز استاد فلسفه, وارد کلاس شد و به ما گفت: امروز می خوام ازتون امتحان بگیرم. بعد صندلی اش را بلند کرد و گذاشت روی میزش و بعد هم پای تخته سیاه رفت و روی تابلو نوشت : «ثابت کنید که اصلا این صندلی وجود ندارد».
همه از جمله خود من, مات و منگ و مبهوت شدیم. هر چه به مغزمان فشار آوردیم و انواع و اقسام فرضیه ها و فرمول های فلسفی و ریاضی را زیر و رو کردیم, نتوانستیم مسأله را حل کنیم. اما یکی از دانشجو های خوش فکر, با دو کلمه پاسخ استاد را داد. او روی ورقه اش نوشت: «کدام صندلی؟»
نتیجه اخلاقی: بدون فکر پاسخ هیچ سؤالی را ندهید.
تفکر و تعمق قبل از پاسخگویی راحت تر از پیدا کردن چاره ای برای تغییر آنچه گفته ایم است

فوت كن

داشتم با ماشینم می رفتم سر كار كه موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید
الووو.. ، فقط فوت كرد !
گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد
.
گفتم اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد
.
گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد
.
گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت كن اگه میتونی بیای دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد
.
با خوشحالی گوشی رو قطع كردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟
اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 4 خرداد 1392برچسب:داستان,هاي,كوتاه,طنز, :: 19:10 :: نويسنده : kamran

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان kamran20 و آدرس kamran20.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 2254
تعداد مطالب : 6
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1